بارها که بر قبور آسمانی شهدا قدم میگذارم، زمزمهای شیرین با بینشانی تو از زبان من جاری میشود. نمیدانم که در نجوای صادقانه خود با خاک چه زمزمه کردی که اینچنین آغوش محبتش را برایت گشود و اکنون با گذشت سالها میل بر پس دادن تو ندارد!
نمیدانم که دل پاک و آسمانیات چگونه به عرش اعلی پیوند خورد که چنین تجلی نور حقتعالی حتی جسم تو را از نشانهها به دور ساخت. نمیدانم چه بر جان چشاندی که چنین مست شراب الهی گشتی که حتی برای پیکر پاکت مأوایی بهتر از گمنامی و بینشانی نیافتی. نمیدانم که در دامان نیایش شبهایت چه ذکری سر دادی که حتی عشق عالم امکان، عاشقت گشت و تو را با تمام وجود از آن خود ساخت. شاید با درد ماندن سوخته بودی که چنین پاداشی نصیب رفتنت شد، تو آنقدر با درد ماندن ساخته بودی که تمام افلاکیان برای پرواز عروج آسمانیت شرافت خود را نزد پروردگار عالمیان به ضمانت نهادند و این را خودم از زبان مأوایت که خاک کربلای ایران بود شنیدم.
با خود میگویم: از غربت شهدا، از اشک شوقشان، از طاعت مستانهشان، از نالههای سوزناکشان.
تا همیشه قدردان شماییم و نام نیکتان را با افتخار یاد میکنیم.
- بازدید: 7805